مهران بصیر توانا رفتار
جنسیت | وضعیت | تاریخ تولد | تاریخ مرگ | محل تولد | محل مرگ | سن | اشتغال |
---|---|---|---|---|---|---|---|
مرد/پسر | شهید | ۱۰ مهر ۱۳۷۱ | ۲۸ آبان ۱۴۰۱ | فومن | صومعه سرا | ۳۰ | قناد |
من #مهران_بصیر_توانا_رفتار هستم. من در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۱ کشته شدم. سی سالم بود. متولد ۱۰ مهرماه ۱۳۷۱، اهل و ساکن فومن در استان گیلان بودم.
توی یه مغازه کلوچه پزی در جاده صومعه سرا کار میکردم. مادرم پشتش به من گرم بود و همیشه میگفت: «حالا که شوهرم مریضه مهران مرد خونه ما هست». ورزشکار رزمی و بوکسور بودم و عاشق شنا و بدن سازی. دوستام میگفتن آدم شجاعی هستم، همیشه سعی میکردم تا جایی که میتونم به مردم کمک کنم. شوخ طبع بودم و هر جا میرفتم به همه انرژی میدادم و میتونستم جدیترین آدما رو بخندونم، عاشق زندگی بودم و شوق زیادی براش داشتم. من مجرد بودم و دختری که چند سال باهاش دوست بودم رو خیلی دوست داشتم و قرار بود بعد از عید برم خواستگاریش.
روز ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ با یکی از دوستام برای خرید از محل کارم رفتم بیرون. اونروز مصادف بود با قیام سراسری آبان ۹۸ و تظاهرات تو اکثر شهرهای ایران از جمله صومعه سرا در جریان بود. وقتی توی خیابون بودم دیدم مأمورای سرکوبگر با وحشیگری به مردم حمله میکنن، اونا داشتن یه خانم سالمند رو مورد ضرب و شتم قرار میدادن. وقتی این صحنه رو دیدم از ماشینم پیاده شدم و به آرومی به مأمورا گفتم: این خانم جای مادرتونه کتکش نزنین، و کمک کردم اون خانم از صحنه خارج بشه که ناگهان فرمانده سپاه از پشت سر و از فاصله یه متری با گلوله جنگی بمن شلیک کرد، تیر از زیر قفسه سینه و شکمم بیرون اومد. مردم منو به پارکینگ یه خونه بردن و به خانوادم زنگ زدن و گفتن که من گلوله ساچمه ای خوردم. من دوست نداشتم به بیمارستان برم، آخه میگفتم پام برسه به بیمارستان اینا منو میکشن. وقتی خانوادم اومدن از ترس اینکه من با این وضعیت به دست مامورا نیوفتم به بیمارستان نبردنم چون مامورای امنیتی زخمی ها رو از بیمارستانا با خودشون میبردن. بنابراین منو به یه کلینیک بردن، وقتی پزشکا از محل تیرخوردگی عکس گرفتن گفتن که هیچ ساچمه ای توی تنم نیست و تاکید کردن باید تحت مراقبت درمانی باشم، بعد گفتن فقط از اینجا برید.
بعد رفتیم به سمت رشت، توی راه شنیدیم همه بیمارستانا گزارش تیر خورده داشتن. بالاخره منو بردن به بیمارستان پورسینا و اونجا بستری کردن. از ساعت ۷ عصر تا ۱ شب تو اتاق عمل بودم، دکتر گفت عمل خیلی سنگینی بوده، طحال و کمی از رودمو برداشتن و معده پاره شدمو دوختن ولی گفت که همه چی بستگی به مقاومت بدن خودم داره. فردا صبحش ساعت ۶ به هوش اومدم و ضریب هوشی خوبی هم داشتم، به طوری که میتوانستم با اطرافیام کمی حرف بزنم، ولی از روز بعدش مشکل تنفسی پیدا کردم ونمیتونستم درست نفس بکشم. دکترا میگفتن طبیعیه و مشکل از ریه نیست. من سه روز بعد از تیرخوردن یعنی تا ۲۸ آبان ۱۴۰۱ تونستم این وضعیتو تحمل کنم. اعتراضای خانوادم برای رسیدگی بیشتر بی نتیجه بود و من دیگه طاقت نیاوردم و ساعت ۸ شب از دنیا رفتم.
قبل از مرگم زمانی که با دستگاه اکسیژن نفس میکشیدم وقتی میدیدم خانوادم از پشت شيشه بهم نگاه میکنن با دست اشاره میکردم که از اونجا برن آخه دوست نداشتم زجر کشیدنمو ببینن.
پیکر بیجون منو سوم آذرماه در حالی به خانوادم تحویل دادن که مادرم تازه از کربلا برگشته بود و از کشته شدن من خبر نداشت. همون روز اطلاعات به مادرم گفت ما جنازه را بهتون تحویل میدیم، نگه داشته بودیم تا شما از کربلا بیای!!!
اول قرار بود داخل مسجد امامزاده میرزای فومن دفن بشم ولی بعد به خانوادم گفتن یه سری منافق اطراف امامزاده هستند که میخوان مراسم رو خراب کنن و جنازه رو ببرن!!! در واقع اونا میخواستن خانوادم راضی بشن که منو اطراف شهر دفن کنن.
نهایتا پیکر بیجون من در آرامستان مسجد روستای سند بالا واقع در ۴ کیلومتری فومن در فضای شدید امنیتی به خاک سپرده شد.
در مراسم خاکسپاری با اینکه نیروهای امنیتی مسیر منتهی به مزار منو با کامیون بسته بودن که کسی نتونه بیاد ولی هموطنام و اقوامم، خانوادمو تنها نذاشتن و هرجوری بود خودشونو رسوندن اونجا.
روز پنجم آذر هم تعداد زیادی از هموطنام همراه با خانواده و بستگانم در مراسم سوم و هفتم شرکت کردن. توی این مراسم یادبود، مردم بر علیه ج ا شعار سر دادن و بعد از اون تهدید و آزار اعضای خانوادم شروع شد. یکی از اعضای خانوادم که فقط استوریای اعتراضی و خشمگین از مرگ من منتشر میکرد دستگیر شد و تحت فشار و شکنجه قرار گرفت. بقیه هم بارها مورد بازجویی و آزار و تهدید قرار گرفتن و وادار به سکوت شدن.
با وجود همه این فشارها مراسم چهلم من سه شنبه ۱۳ دی ماه در روستای سند بالا یکی از روستاهای فومن با حضور گسترده مردم برگزار شد.
بعد از مرگم خانوادم برای روشن شدن این که چه کسی بمن تیراندازی کرده از دستگاه قضایی شکایت کردن، چون من در چهارراه اصلی شهر صومعه سرا تیر خورده بودم و اونجا بیشتر مغازه ها دوربین مداربسته داشتن راحت میشد پیگیری کرد ولی بازپرس پرونده ادعا کرد که هیچ فیلمی از اون روز وجود نداره به این دلیل که تمام دوربینا در محل خراب بودن و حتی یک قطره خون هم در اون روز در محل درگیری ریخته نشده!!!
راستی همیشه آرزو داشتم مغازه خودمو داشته باشم، خیلی تلاش کردم و هیچ وقت نتونستم وام بگیرم. من جوونی بودم مثل هزاران جوون دیگه که ج ا در حالی زندگی رو از من گرفت که سرشار از شور زندگی و آرزو بودم، من فقط خواهان عدالت و داشتن یه زندگی عادی و آروم بودم، منو به خاطر بسپار و راهمو ادامه بده…
بیوگرافی توسط LoabatK@