ملیکا برجی
جنسیت | وضعیت | تاریخ تولد | تاریخ مرگ | محل تولد | محل مرگ | سن | اشتغال |
---|---|---|---|---|---|---|---|
زن/دختر | شهید | ؟ | ۱۲ تیر ۱۴۰۲ | کرج | تهران | ۱۲ | دانش آموز |
من #ملیکا_برجی هستم. من در تاریخ ۱۲ تیرماه ۱۴۰۲ کشته شدم. فقط دوازده سالم بود. با پدر و مادر و برادرم ساکن کرج بودیم.
روز ۲۴ اسفند ماه بود، با پدر و مادرم رفتیم بیرون، من پیاده شدم و رفتم توی سوپر مارکت که خرید خوراکی کنم، پدر و مادرم توی ماشین منتظرم بودن. از اون طرف ماشین نیروی انتظامی که توی همون ناحیه به دنبال یه خودروی ۲۰۶ بود که سابقه فروش مواد مخدر داشته و میخواستن متوقفش کنن، وقتی دستور ایست دادن و اون ماشین توقف نکرد، مامورای انتظامی از داخل ماشین شروع کردن به تیراندازی که ناگهان دو گلوله به سر من شلیک شد و من نقش بر زمین شدم و رفتم تو كما. در جریان این تعقیب و گریز به یه خانم دیگه هم از ناحیه بازو شلیک شد که هیچ خبری ازش نیست. سریع منو بردن بیمارستان مدنی کرج. اونجا منو عمل جراحی کردن.
بعدش با تصمیم پدر و مادرم برای ادامه مسیر درمان، انتقالم دادن به بیمارستان عرفان نیایش در تهران. دو ماه اونجا بودم و همچنان در کما، مادر و پدرم در تمام این مدت کنارم بودن. بعد از دوماه به هوش اومدم ولی دست و پای چپم فلج شده بود. دکترا توی اون عمل جراحی نصف مغز طرف راست منو برداشته بودن اما هنوز دوتا گلوله تو سرم مونده بود و نمیتونستن بهش دست بزنن. من میتونستم دوباره حرف بزنم و با یک چشمم ببینم. پدر و مادر و برادرم از اینکه زنده هستم خیلی خوشحال بودن، همینطور همه دوستا و فامیلامون. ولی اون گلوله های لعنتی مدام عفونت میکردن و حالم هی بدتر میشد و نهایتا عفونت باعث شد از دنیا برم.
من بعد از تحمل حدود چهار ماه رنج و درد کشته شدم. در تاریخ ۱۵ تیر ۱۴۰۲ پیکر بیجون من در بهشت سکینه کرج به خاک سپرده شد. من خیلی مقاومت کردم چون خیلی زندگی رو دوست داشتم، دلم میخواست دوباره برگردم به خونمون، برم مدرسه. در بچگی با هزاران امید و آرزو در سر به ابدیت پیوستم، منو به خاطر بسپار و در فردای آزادی به یاد منم باش.
زندگینامه نوشته @LoabatK